نورروز نامه 1
سلام سال نو که دیگه داره کم کم کهنه می شه مباااااااااارک به من می گن مامانی که در نوشتن وبلاگ پسرش همیشه تنبله... بگو هزار ساعت بشین پای اینترنت نیم ساعت وبلاگ گل پسرتو آپ نکن هههههههههه امسال اولین سالی بود که بزرگتری هدیه آسمونی مون را سال تحویل کنارمون داشتیم .... و اما وقایع اتفاقیه ..... قرار بود صبح روز دوم من و ارشاک و بابا پژواک راه بیافتیم به طرف چالوس که مثه هر سال عید رو اونجا باشیم... اما از اونجایی که بابایی حسین و دایی اسی و انیس جون و خاله ستاره و خانواده اش هم قرار بود برن بعد از کلی تغییر زمان قرار شد صبح روز یکم قبل از سال تحویلراه بیافتیم :( من که دوست داشتم اولین سال ر با پسرم کنار سفره هفت سین باشم دمغ شدم ....